ملا می خواست مهری برای پسرش بکند که نام پسرش بر روی آن نوشته شده باشد . در آن شهر مرد حکاکی زندگی می کرد که برای کندن هر حرف در روی مهر یک دینار میگرفت .

ملا به نزد وی رفته و گفت : جناب حکاک من میل دارم مهری برایم بکنی که نام پسرم بر رویش نوشته شده باشد.

مرد حکاک گفت : قیمت کار من را که میدانی برای هر حرف یک دینار باید بپردازی . ملا سرش را جنباند و گفت : بلی.  مرد حکاک گفت : (خس) مرد مزبور گفت : دو دینار باید بدهی . ملا دو دینار داد و حکاک شروع به کار کرد و پس از چند دقیقه ای کلمه ( حس) را روی مهر کند و نوبت نقطه ای رسید که باید روی (ح) بگذارد که ملا دست وی را گرفته گفت: جناب حکاک خواهش دارم نقطه را به جای آنکه در سر (ح) بگذاری در داخل شکم (س) بگذار حکاک آن کار را کرد و کلمه (حسن) در روی مهر نقش بست و ملا مهر را گرفته  گفت : من به جای سه کلمه پول دو کلمه را دادم جناب حکاک باشی زرنگ.

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 21:17 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

ملا غلام سیاهی داشت به نام عماد. روزی عید که لباس نو پوشیده بود ، خواست نامه ای به یکی از دوستانش بنویسد . چند قطره از مرکب به لباسش چکید . چون به خانه رفت زنش شروع به داد فریاد کرد که تو ارزش لباس نو پوشیدن را نداری.

ملا گفت: ای زن خوب بود اول سبب را می فهمیدی بعد با من نزاع مینمودی. زن پرسید : سبب سیاه کردن لباس چیست؟

ملا گفت: امروز به ملاحظه ی عید عماد خواست دست مرا ببوسد . صورتش عرق کرده بود قطرات عرق او به لباسم چکید سیاه شد.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

ملا باغ کوچکی در کنار خانه اش داشت که به هنگام بهار چندین درخت در آن میکاشت اما وقتی هوا تاریک میشد درخت ها را از داخل زمین خارج کرده و به خانه اش میبرد و در گوشه ی اتاق میگذاشت.مردم از این کار عجیب ملا حیرت کرده بودند روزی به نزد وی رفته و علت را جویا شدند.ملا دستی به ریش خود کشید وگفت:میدانید رفقا در این شهر مدتی است که دزد زیاد شده و من برای آنکه آنها نتوانند درخت هایی را که کاشته ام بر بایند انها را شبها به اتاقم میبرم.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:22 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

پس از مرگ زنش ملا چند نفر از حمسایه ها را جمع کرده و از آنها خواهش کرد زنی برای او پیدا کنند که دارای چهار صفت باشد. 1- دختر باشد    2- پولدار باشد    3- زیبا باشد    4- خوش اخلاق باشد.

یکی از زنان حمسایه گفت : ملا صفاتی که شما میخواهید در یک زن جمع نمیشود ، بهتر است اجازه بدهید چهار زن برای شما بگیریم که هر یک دارای یکی از این صفات باشند.

ملا جواب داد: اگر چه علاقه داشتم که چهار صفت در یک زن جمع باشد ولی حالا که شما صلاح میدانید مانعی ندارد. چهار زن تهیه کنید ولی سعی کنید هر یک در صفت خود بی نظیر باشد.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

ملا دختر خود را به یک مرد دهاتی داده بود . شب عروسی عده ای از خویشاوندان داماد از ده آمده و دخترک را سوار بر خری کرده با خود بردند. هنوز مقدار زیادی از خانه ملا دور نشده بودنند که ناگهان ملا دوان دوان خود را به آنها رساند. یکی از همراهان عروس از ملا پرسید چی کار داری و برای چی با این عجله به اینجا آمدی؟

ملا نفس نفس زنان گفت: باید نصیحتی برای دخترم میکردم ولی یادم رفت. و سرش را نزدیک به گوش او کرد و گفت: دخترم یادت باشد که هر وقت خواستی چیزی بدوزی پس از اینکه تار ( نخ ) را داخل سوزن کردی آخرش را گره بزنی وگرنه از سوراخ بیران خواهد رفت .

 

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:49 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

وقتی ملا از دهی عبور میکرد دزدی آمد و خورجین خرش را ربود . ملا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت : زود دزد خورجین را پیدا کنید وگر نه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی های ترسو بلافاصبله به جست و جو شروع کرده و خورجین او را از دزد مزبور گرفته و پس دادند و یکی از آنها پرسید: خوب حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر آن را پیدا نمیکردیم چی میکردی؟

ملا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش میشد تا از آنجا برود گفت: هیچ.....! گلیمی را که در خانه دارم پاره میکردم و خوجین دیگری از او می ساختم.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:33 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

 

ملا به حمام رفته بود. خدمت کاران حمام به او اعتنایی نکرده و خدمتی انجام ندادند ملا وقت رفتن 10 دینار اجرت داد و حمامی ها از این بخشش فوق العاده متحیر مانده ممنون گردیدند. هفته ی بعد که باز ملا به حمام رفت احترم بی اندازه ای از هر یک خدمه دید که هر یک به نوعی اظهار کوچکی مینمودند ولی با این همه ملا وقت بیرون رفتن فقط یک دینار به آنها داد حمامی ها بی اندازه متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته ی قبل و رفتار امروزت چیست؟

ملا گفت: مزد امروز حمام را آنروز و مزد آنروز را امروز پرداختم تا شما با ادب شده مشتری های خود را رعایت بنمایید.

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:15 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

 

 

 

یک روز ملا یک من گوشت خریده و به خانه آورد و به زنش داد و گفت : زن برای این شب من مهمان دار این یک من گوشت را کباب کن تا جلوی آن ها بگذارم او پس از این حرف از خانه خارج شد ولی زنش بلافاصله گوشت ها را کباب کرده و چند تن از دوستان و همسایگان را دعوت کرد و کباب سیری خوردند. شب قتی ملا به خانه آمد و سراغ کباب را گرفت زن حیله گر گفت: من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمام گوشت ها راخورد حالا بهتر است غذای دیگری برای مهمانت درست کنی . ملا بدون درنگ رفت گربه را که در گوشه حویله نشته بود گرفت و ترازویی آورد و گربه را در یک طرف و طرف دیگر سنگ گذاشت و شروع به وزن کردن گربه نمود . وزن گربه کمتر از یک کیلو بود و با عصابانیت رو به زنش کرده و گفت: زن دروغ گو اگر یک من گوشت را این گربه خورده بود لا اقل باید وزنش از یک من بیشتر باشد در صورتی که مشاهاده میکنی وزن تمام بدن او حتی دو کیلو هم نمیشود.

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:13 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

 

 

روزی ملا خری را به بازار برد که بفروشد. هر مشتری که برایش میرسید، اگر از جلو میامد خردهانش را باز میکرد که دندان بگیرد و اگر از عقب میامد لگد میزد . شخصی به ملا گفت: با این وضع کسی خر را نخواهد خرید. ملا گفت: مقصد من هم فروش آن نیست فقط میخواهم مردم بداند که من از دست این حیوان چی میکشم!!

نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:5 توسط یاشار درخشان و امیر حسین باحجب| |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com